چهارشنبه نصف بیشتر کلاس که اکثراً جزء بچه های بد تربیت شده محسوب می شدند، بخاطر سرماخوردگی مریض و غایب بودند. نصف ساعت کنار ی. (که قراره بره خارج مثل اینکه!) و نصف ساعت پیش م. نشستم. ی. تمام مدت میخندید و من هم هیچی نمی گفتم حتی با اینکه یه عده بد تربیت شده ی حاضر در کلاس می گفتند: "بهش منفی چرا نمی دیـــــــــــن!" و من می گفتم: "نمیدم دیگه! سرت تو کتاب باشه!" م. هم همین که کنارش نشستم لبخند زد. لبخندی که ادامه داشت. نمی خواستم فکر کنه بین س. و اون تبعیض قائلم که نیستم.
الان دوباره یادم افتاد که من اصلا دختر داشتم! خیلی خیلی کم افرادی پیدا می شن که شبیه پسرم ن ولی وقتی می بینم شوم اون موقع ها واقعاً می مونم من این ها رو کجا دیدم.
چک پوینت...برچسب : نویسنده : wastronia بازدید : 147